جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم است*

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۰۲ ب.ظ

در قسمت "تن‌آرامی" دوران بارداری، مادرها باید تلاش کنن ذهنشون رو از درد منحرف بکنند، به هر چیزی که خوشحالشون می کنه فکر کنند و در نهایت به این باور برسند که بارداری سخته، اما اونها قوی‌تر از درد هستن. از پسش بر میان.
احساس می کنم در یک مرحله‌ی بارداری قرار دارم که دردهای ناپیوسته دارم و به زایمان نزدیک شدم، اما اگه به بی‌تابی‌هام ادامه بدم دچار زایمان زودرس می‌شم و در نهایت من می‌مونم و یک بچه‌ی نارس که حاصل ِ سال‌ها درد، رنج و تلاش هست.
کاش منم یه مامای همراه داشتم، که در این مرحله‌ی حساس و پردرد که خودم نمی‌تونم مراقب خودم باشم، مراقبم می‌بود.

 

*عنوان نوشت:  جایی نقل‌قول از نیکوس کازانتزاکیس خوندم که تعریف می‌کرد در کودکی، پیله‌ی ابریشمی رو روی درختی پیدا می‌کنه، منتظر می‌مونه که پروانه از پیله خارج بشه اما این اتفاق نمیوفته. برای اینکه این پروسه زودتر طی بشه، با بخار دهانش به پیله حرارت میده و گرمش می‌کنه. پروانه که بیرون میاد بال‌هاش هنوز بسته بودن و کمی بعد هم می‌میره. خودش میگه:
بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود
اما من انتظار کشیدن نمی‌دانستم.
آن جنازه‌ی کوچک تا به امروز، یکی از سنگین‌ترین بارها بر روی وجدانم بوده، اما همان جنازه باعث شد تا بفهمم که یک گناه کبیره واقعی وجود دارد، "فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان" بردباری لازم است و نیز انتظار زمان موعود را کشیدن و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خداوند برای ما برگزیده است.

 

پ.ن. این روزها ذوق ِ لحظه‌هام برمی‌گرده به وقتی که فکر می‌کنم امروز که تمام بشه، شب زود بخوابم و بتونم به قرار 5 صبح‌ها که با کلمنتاین برای درس خوندن(کلاً کار مفید) داریم برسم. حالا که فکر می‌کنم میبینم دوست داشتنی‌ترین لحظه‌هام فعلاً اون موقع ست، اون بازه‌ی زمانی که مال ِ خودمه. وقتی هم که بتونم با کارهایی که دوست دارم  بگذرونمش؛ اشتیاقم بیشتر میشه. (اگه کسی دوست داشت می تونه اعلام حضور بکنه.)

۰۰/۰۶/۱۹

نظرات  (۵)

چقدر قشنگ بود پستت.

واقعاً من در اون دور دورها با اون زهرای قدیمی فشار آوردن به قوانین کیهانی رو تجربه کردم و نتایج بدش رو دیدم. خیلی تعبیر دقیقی بود واقعاً.

پاسخ:
اینجور تجربیات می تونن بسیار ناب در عین حال دردناک باشن. جوریکه بعد از سال ها وقتی به یادشون میوفتی؛ می تونی در گوشه ای از قلبت درد و اثرش رو احساس کنی. و با خودت میگی عجب بهای سنگینی برای این تجربه پرداختم..
۲۰ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۱۸ کلمنتاین ‌‌

چه‌قدر خوب نوشته بودی زهرا (:

 

+ برای منم خیلی حس خوبی داره اون بیداری. مخصوصا یه تایمی هست که وسطش بلند می‌شم چایی رو دم می‌کنم و یه چیزی برای خوردن توی زمان استراحتم آماده می‌کنم، اون دیگه خیلی زیباست  ((:

 

پاسخ:
قشنگ خوندی. (*در گوشی زمزمه می کند* خوندن پست یکی مونده به آخری شما و همزاد پنداری کردن باهاش در نوشتن این پست تاثیر گذار بود.)
 
+ برای من هم، این مدت که جایی هستم و روم نمیشه صبح زود گاز رو روشن کنم، یکی از این فلاسک های همراه کوچولو که آب رو گرم نگه می دارن گرفتم و شب ها قبل از خواب سهم آب جوشم رو برمی دارم. :D البته من بعد از اتمام این پروسه به یک غذای پختنی مثل کله پاچه بیشتر تمایل دارم. :))

این داستان رو چندبار شنیده بودم ولی الان خیلی قشنگ تر گفته شده بود

 

من میخوام باشم تو این قرار ۵ صبحی ها

پاسخ:
سلاام، می تونید وارد لینک بشید و صبح ها هر زمان بیدار شدید حاضری بزنید(قرارمون ساعت ۵ هست منتها پیش میاد که کمی دیر یا زود بشه یا اصلا نشه، منعطف هست).

پس عجب عنوانی!

پاسخ:
دقیقا!(وی به خاطر عنوان پست را نوشته اما به روی خود نمی آورد.) :D

هر چیزی یک زمان مشخص داره... دقیقا

پاسخ:
سلاام ثریا.
آخه بدبختی هم اینه که "زمان بندی خدا حـرف نداره" لامصب!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی