بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم است*
در قسمت "تنآرامی" دوران بارداری، مادرها باید تلاش کنن ذهنشون رو از درد منحرف بکنند، به هر چیزی که خوشحالشون می کنه فکر کنند و در نهایت به این باور برسند که بارداری سخته، اما اونها قویتر از درد هستن. از پسش بر میان.
احساس می کنم در یک مرحلهی بارداری قرار دارم که دردهای ناپیوسته دارم و به زایمان نزدیک شدم، اما اگه به بیتابیهام ادامه بدم دچار زایمان زودرس میشم و در نهایت من میمونم و یک بچهی نارس که حاصل ِ سالها درد، رنج و تلاش هست.
کاش منم یه مامای همراه داشتم، که در این مرحلهی حساس و پردرد که خودم نمیتونم مراقب خودم باشم، مراقبم میبود.
*عنوان نوشت: جایی نقلقول از نیکوس کازانتزاکیس خوندم که تعریف میکرد در کودکی، پیلهی ابریشمی رو روی درختی پیدا میکنه، منتظر میمونه که پروانه از پیله خارج بشه اما این اتفاق نمیوفته. برای اینکه این پروسه زودتر طی بشه، با بخار دهانش به پیله حرارت میده و گرمش میکنه. پروانه که بیرون میاد بالهاش هنوز بسته بودن و کمی بعد هم میمیره. خودش میگه:
بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود
اما من انتظار کشیدن نمیدانستم.
آن جنازهی کوچک تا به امروز، یکی از سنگینترین بارها بر روی وجدانم بوده، اما همان جنازه باعث شد تا بفهمم که یک گناه کبیره واقعی وجود دارد، "فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان" بردباری لازم است و نیز انتظار زمان موعود را کشیدن و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خداوند برای ما برگزیده است.
پ.ن. این روزها ذوق ِ لحظههام برمیگرده به وقتی که فکر میکنم امروز که تمام بشه، شب زود بخوابم و بتونم به قرار 5 صبحها که با کلمنتاین برای درس خوندن(کلاً کار مفید) داریم برسم. حالا که فکر میکنم میبینم دوست داشتنیترین لحظههام فعلاً اون موقع ست، اون بازهی زمانی که مال ِ خودمه. وقتی هم که بتونم با کارهایی که دوست دارم بگذرونمش؛ اشتیاقم بیشتر میشه. (اگه کسی دوست داشت می تونه اعلام حضور بکنه.)
چقدر قشنگ بود پستت.
واقعاً من در اون دور دورها با اون زهرای قدیمی فشار آوردن به قوانین کیهانی رو تجربه کردم و نتایج بدش رو دیدم. خیلی تعبیر دقیقی بود واقعاً.