چالش ِ چالش برانگیز!
چه کرده این چالش با روزمرههای من!
یه یمن وجودش سعی میکنم کارهای مشخص شده برای اون روز رو با سریعترین حالت ممکن انجام بدم که بتونم زنجیر اسارت رو پاره کنم. در عین حال وقتی آزاد میشم و صفحات رو باز میکنم دلم میخواد زودتر بیام بیرون برگردم به کارها. انگار این چالش داره سیمپیچیهای مغزم رو دستکاری میکنه.
مفاد چالش رو بنا به مصلحت واسه خودم کمی تغییر دادم و اکثرا چک کردن شبکههای اجتماعی رو منوط بر انجام دادن وظایف اصلی که باید انجام بشن گذاشتم. مثلاً «اول دو/سه کار اصلی رو انجام بده بعد به شبکههای اجتماعی سر بزن» این یعنی عملاً کل روز درگیر بودن و فرصت نداشتن برای فعالیتهای غیر ضروری. باز خوبه در این مرحله امید به زودتر انجام دادن کارها داری اما گزینهای مثل «امروز اصلاً به شبکههای اجتماعی سر نزن» دقبقاً میزنه به هدف! کل روز رو داشتم در فراق جنس میسوختم به واقع.
درد اینجاست که کلید ِ ماجرا تنها یه کلیک ساده است! فکر کن، وقتی وارد مرورگر میشی برای انجام کارها یا شرکت در کلاسها، پنل بیان و صفحهی وبلاگ فقط یه پنجره اون ورتره و دلبرانه داره بهت نخ میده. کم کم زمزمهها شروع می شن، یه کلیک ساده...یه کلیک ساده...و تو باید در مقابل این وسوسهها مقاومت کنی، تمرکز کنی و کلی کار مفید انجام بدی(پوووف).
فعلاً با تغییر دادن مرورگر اصلی از فایرفاکس که صحفهی بلاگ، اینستاگرام و بقیه مکانهای لهو و لعب اونجا ذخیره هستن به اُپرای کویر، کمی کنترل ماجرا راحتتر شده. اما هنوز بدن درد دارم، یعنی اینقدر معتاد بودم؟
پ.ن.1 یه سلامی هم بکنیم به همبندیهای عزیز، بچههایی که در این چالش شرکت کردید، حالتون چه طوره؟ شما هم درد به استخونتون زده؟ و در این مدت سختگیری ِ زیرپوستی ِ این چالش رو حس کردید؟
پ.ن.2 بعضی وقتها سر کلاس با فهمیدن مطالب درسی اشتیاق جوری در رگهام جریان پیدا میکنه که میتونم همون موقع بلند شم، دستها رو ببرم بالا و رقص سماع برم، بچرخم و بچرخم و بخندم(از عوارض خواندن داستانهایی از شمس و مولانا). بعد فکر میکنم با این حس و آتشی که در درونم زبانه میکشه میتونم کل دنیا رو فتح کنم.
اما واقعیت چیه؟ این اشتیاق بعد از بیشتر از 8 سال نتونست به جای ِ درخور ِ توجهی برسه. چون تنها بود و متریالهای دیگهای مثل سختکوشی و تمرکز همراهش نبودن. انگار تنها آجرهایی کج و معوج روی هم قرار گرفته بودن بدون داربست و پی ِ محکم.
آیا فقط با حس ِ اشتیاق میشه فاتح شد؟
.
.
این حس لازمه اما کافی نیست. اشتیاقی که در عمل بازتاب نداشته باشه به چه درد می خوره؟جوانهت همون قدر که نیاز به آفتاب ِ اشتیاق داره که بهش گرما بده، به آبیاری ِ منظم هم نیاز داره.
وقتی یکم بزرگتر میشی میفهمی برای راهی که اشتیاقت رو براش خرج کردی باید بهای سنگینی بپردازی! چرا؟ نمیدونم، شاید بعدها نظرم عوض بشه اما فعلا به این نتیجه رسیدم که اگه از یه جایی به بعد از اشتیاقت میوه نچیده باشی (کسب منفعت نکرده باشی) حسابی تو ذوقت میخوره.
سلام سلام سلام.
چقدرخوبه این چلش وکمی سخت...