....و بلاخره خُنکای کولر*
خدایا! از همنشینی با مرد ِ لوس و قهرقهرو جدایی جدایی!! تنها خواهشی که از والدین عزیز دارم اینه که لطفاً خواهشاً پسر گل و گلابتون رو لوس و تیتیش مامانی بار نیارین! باور کنید اگه تا وقتی توی خونهست کارها و رفتارش رو بازخواست و حساب ُ کتاب کنید و حتی بعضاً پس ِ گردنی حوالهش کنید شرف داره به اینکه وقتی بزرگ شد ُ رفت تو جامعه خودش موجودیت و شخصیت ِ خودش رو زیر سوال ببره! من دلم به حال خانومایی میسوزه که همچین مردهایی در زندگی دارن، جنس ِ لطیفی که 98% مواقع مجبور باشه ناز ِ مردش رو بکشه مبادا آقا بهشون بر بخوره(!) دیگه جنس لطیف ِ اون خونه محسوب نمیشه.
خدایا! میگن آدم در موقعیت که قرار بگیره صبور بودنش مشخص میشه. برای ما اتفاق افتاد ُ معلوم شد صبوریم[بخونید مجبور بودیم!]. بالاغیرتاً؛ این تن بمیره؛ بیا رفاقت به خرج بده و از این مرحلهی صبر ما رو بگذرون. خواهش میکنم..
خدایا! یه بیمارایی هستن که وقتی جلوشون میشینی نمیتونی مطلقاً به چشماشون نگاه کنی! اینقدر که حس ِ درد رو عمیقاً منتقل میکنن. بعدش ناخواسته خجالت میکشی از حس شکایتی که به شرایط خودت داری! یه توان و بینشی عطا کن بتونیم این چشمهای غمناک که تعدادشون کم هم نیست رو از اون ته ِ ته دلشون خوشحال کنیم.
*عنوان نوشت: امروز بلاخره کولر خونهی ما سرویس شد. بعد از 4 ماه طعم خنکی هوا در گرمای ظهر رو چشیدیم! و از سبک زندگی لاکچری با پنجرههای طاق باز و زندگی با حشرات بامحبت به زندگی معمولی برگشتیم! [البته مستحضر هستید که سبک زندگی اصلی تابستانی مورد اول هست. :D]