اللهم عجّل لولیک الفرج*
رویای نیمه شب / مظفر سالاری
داستان در مورد دل سپردن یک جوان سنی به دختر خانومی شیعه در قالب یک داستان واقعی هست. " تشرف ابوراجح به محضر امام زمان (عج) و بهبود یافتنش." عبقری الحسان، جلد 2، صحفه 198
کتاب با اینکه برای جوانان هست بسیار کودکانه نوشته شده جوری که با کارتون های مذهبی که در تلویزیون می دیدیم هیچ فرقی نمی کنه. ارجاعتون می دم به اینجا و نظرات ضدُ نقیض افراد در این مورد.
+ یک جا از کتاب می گه اینطور نیست که حضرت مهدی دست رو دست گذاشته و زجر کشیدن شیعیان رو تماشا می کنه. لازم نیست او در زندان رو باز کنه و زندانیان رو مستقیماً آزاد کنه یا حتما معجزه ای رخ بده که به حضورشون پی بریم. از کجا معلوم همین الان هم در حال تلاش و زمینه چینی برای آزادی زندانیان نباشه؟ هرچیزی حساب و کتاب خودش رو داره! [مضمون این هست، جملات عینی رو به خاطر ندارم.]
*عنوان نوشت: من باب ظهور و حرف و حدیث های گیج کننده ی پشتش. من ِ جوان نمی دونم کدوم درسته کدوم غلط؟چی رو باور کنم چی رو نه؟ به چه حرفی باید استناد بکنم و چه حرفی رو زیر سبیلی رد کنم بره؟
فرج یعنی ظهور ِ یک نور ِ عالم تاب. هیچوقت تاریکی نور رو جذب نمی کنه، نور نور رو جذب می کنه. و همین نشانه بسه برای مسلمانانی که منتظر آمدن منجی ِ موعودشون هستند! ظهور یک اتفاق آنی و جدا از تک تک ِ ماها نیست! یعنی چی؟ یعنی که ظهور به رفتار و نوری که هر کدوم از ما به سمت عالم پرتاب می کنیم بستگی داره. نه تنها مسلمانان و شیعیان بلکه تک تک آدم های روی کره ی زمین مشمول این مسئله می شن. این یک حقیقت ِ محضه. من ِ نوعی اگر بخوام به ظهور ِ امامم کمک کنم باید روشنایی ِ وجودی ِ خودم رو افزایش بدم و روی نوری که از اعماق وجودم به بیرون ساتع می شه کار کنم. من فقط یه چراغم و یه دست صدا نداره، پس ما اگر خواهان این اتفاق بزرگ و جهانی هستیم باید دست به دست هم کاری انجام بدیم مثلاً چراغ های نورانی ِ زیادی بسازیم. وقتی من شروع کنم به روشن شدن، بغل دستیم هم دست به کار می شه و شروع می کنه به نور دادن همین طور فرد کناریش و همین طور بغلدستی های دیگه. اون وقت یک ریسه ی چراغونی ِ پر نور درست می شه. اون قدر پر نور که توانایی درخشش در کهکشان رو داشته باشه اون وقت توانایی جذب نور ِ اصلی ِ عالم تاب رو داره.
چراغونی ِ دسته جمعی مثل کربلا و تک تک اعضا و اتفاقاتش. حالا ما آدم های معمولی چه کار باید بکنیم؟ هیچی، فقط قدم قدم به سمت ِ نور حرکت کنیم. به کمک ِ نور و بینشی که خداوند در درونمون تعبیه کرده. می دونید این مسئله چقدر به نفع ما آدم های معمولی هست؟ لازم نیست شمشیر رو از رو برداری و مستقیم به جنگ پلیدی های کل ِ دنیا بری ، خودت رو نورانی کن و بدرخش، نور ِ تو اون تاریکی های موجود رو خنثی می کنه. اینجور می تونیم از یک رنگ بودن در بیایم و به سمت خاص شدن حرکت کنیم.
دوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم / اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم؟
در هوس ِ خیال او همچو خیال گشته ام / از سر رشک نام ِ او نام رخ ِ قمر برم
پ.ن. جایی شنیدم که اگر می خواید برای کسی دعا کنید خوشحالیش رو از خداوند بخواید، او دیگه خودش می دونه برای طرف چیکار کنه. ماه رحمت نزدیکه، بیاین برای خوشحالی ِ همدیگه دعا کنیم.