گلف روی باروت
چی میشه آدم بازی دو سر باخته رو یکدفعه ببره؟ تاحالا با همچین حسی رو به رو شدید؟
اینجا یقین حرف اول رو میزنه. در طول مسیر هرچقدر بد بیاری و ببازی اگر یقین داشته باشی برندهای؛ یک صدم ثانیه مونده به پایان بازی هم که شده تو برندهای. حتی اگر مجبور بشی برای شکستهای در بین راه غرامتهای سنگینی بپردازی. مجبور باشی گردن خم کنی و با خودت بگی " سر تسلیم من ُ خشت ِ در ِ میکدهها" باز هم برندهای. قرار نیست اتفاق خاصی بیوفته ولی یکدفعه در کسری از ثانیه ورق برمیگرده. بعدش میفهمی چوب دو سر باختت از طلا بوده اون هم به نام ِ تو! پس اگه یقین داشته باشی برندهای، برندهای.
پایان ِ داستان این کتاب، نه به این تفضیل اما اشارههایی به این موضوع داره. خودم اگه بخوام بگم داستان رو خیلی دوست نداشتم در واقع بعد از گذشت دویست صحفه تازه میرفتم که باهاش ارتباط برقرار کنم، اما در نهایت خوشحال شدم از خوندنش و همین کفایت میکنه. اگر اهل خوندن داستان فارسی هستید و از طرفی داستانی پر از تعلیق، خطهای موازی و سوالهای بیشمار دوست دارید این رمان پیشنهاد خوبیه. البته اگر داستان فارسی پر از اصطلاحات و مکانهای برون مرزی هم دوست دارید این کتاب باز هم میتونه پیشنهاد خوبی باشه. طرف میخواد یه مدت از همه چی دور باشه میره تور اکازیون با کشتی کروز. والا! [:D] در طی خوندن داستان با خودم فکر میکردم یعنی نویسنده همهی این مکانها رو رفته؟ چقدر وقت صرف کرده که بتونه که اینطور خوب درموردشون بنویسه؟

گلف روی باروت / آیدا مرادی آهنی / انتشارات نگاه
کلیک
اما گویا کتاب ِ قشنگیه
رو چه حسابی انتخابش کردین ؟!