سفر؛ احترام به زندگیست.*
موقع مرتب کردن جزوات و دفتردستکها به چیزهای خیلی جالبی بر میخورم. نوشته های پراکندهای که ممکنه از کتابی باشه که در اون زمان مشغول خوندنش بودم یا در جایی از آسمون افتاده باشه در دامنم و ... روی اولین کاغذی که دَم دستم بوده نوشتهم که برام بمونن. معمولاً زیرشون آدرس و زمان رو مینویسم، امّا مثلاً این یکی رو رو نمیدونم از روی چی و کجا نوشتهم اصلاً؟
«وقتی دور هستی فقط دلت تنگ می شود، اما چیزی از واقعیت آنجا نمیدانی و حس نمیکنی. دلتنگی راهی پیش پایت نمیگذارد و تا حدی هم خیالی است. مثل کسی که میخواهد دور دنیا سفر کند، اما قدمی برای آن بر نمیدارد. انگار منتظر است شخص دیگری پیدا شود، برایش برنامه بریزد، بلیطهایش را بخرد و چمدانش را ببندد و اما باز هم تردید خواهد کرد.
بیشتر مردم شیفتهی سفر دور دنیا هستند. به آن فکر میکنند. آن را مجسم میکنند و از آن حرف میزنند. اما تعداد آنهایی که واقعاً سفر میکنند، خیلی کم هستند.» ...و زیرش از قول ِ خودم نوشتهم : و من جزء اون تعداد محدود هستم ان شاء الله.
از شواهد و قرائن ِ در دفترچهم، میشه حدس زد که این نوشته احتمالاً از کتاب "دختر پرتغالی" ِ یوستین گوردر باشه.
* عنوان نوشت: تا به حال تنها با یک کوله سفر کردید؟