جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

I can handle myself baby :D*

شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۳۷ ق.ظ


گوینده: من / مخاطب: عقل و احساسام / بعد از دیدن ِ این سکانس ِ کاملاً بی‌ربط.

احیاناً اگر خواستید بپرید هم؛ با هم و در آغوش ِ هم، چوم اصلاً حوصله‌ی جنگ‌های داخلی ندارم! اگر خواستید من رو از پا در بیاریدهم؛ با هم، یا من به حساب ِ هر دوتون می‌رسم! تک‌روی‌ها رو نمی‌بخشم.

 

+ احساسات هم می‌تونن مثل ِ رنگ‌ها طیفهای مختلفی داشته باشن. احساسات ِ رقیق یا غلیظ، احساسات ِ سطحی یا عمقی، احساسات ِ کاذب، احساسات ِ متوهّم! اگر از من بپرسی می‌گم در این طیف یکی از رایج‌ترین‌ها توهّم ِ احساسات هست. یعنی چیزی که در درون ِ ما وجود نداره اما فکر می‌کنیم هست یا می‌خوایم که باشه و سعی می‌کنیم در درونمون بسازیمش حتی شده با متوسل شدن به زور! مثلاً طرف اصلاً تیپ ِ شخصیتی ِ مناسبی برای من ِ نوعی نیست اما چون همه‌ی معیارهای عمومی رو داره برای خودمون دلیل می‌تراشیم که ازش خوشمون میاد که در واقع از دیگران عقب نمونیم. یا بد ِ یکی رو پیش دیگری می‌گیم و بهش برچسب می‌زنیم. حس بدی به اون فرد داریم چون در واقع مهارت بیشتری نسبت به ما در کار و زندگی داره. شاید حتی دلیل ِ اصلی ِ این کار رو ندونیم، اما چرا باید به احساساتی پر ُ بال بدیم که در نتیجه‌شون اعمالی ازمون سر بزنه که حتی از دلایل ِ اصلی ِ بوجود اومدنشون بی‌خبریم؟
استادی داشتیم که می‌گفت اگر جنس احساسات خودتون رو بشناسید در آینده می‌تونید موقعیتهای خطرناک رو که ممکنه احساستون ضربه ببینه یا دچار توهّم بشید رو شناسایی کنید. اون وقت قادر هستید دور بزنید و وارد نشید یا خسارات رو به حداقل برسونید.

....و تجربه نشون داده عقل می‌تونه هم‌پا بشه با احساسات ِ واقعی و اصلی اما با توهّمات و مکذوبات نه!

 

* عنوان نوشت: این جواب ِ درونیم در مقابل ِ سوال ِ انریکه هست که در آهنگ ِ don't you need somebody می‌پرسه آیا کسی رو لازم نداری که تمام شب بیدار نگه‌ت داره؟ چقدر از ویدئوش خوشم اومده.

 

پ.ن. ساعت 4:30 بامداد به وقت ِ "خانه‌ی ما"، من و خورشت قیمه‌ی فردا شبم که داره در آشپزخانه قُل میزنه بیداریم. یکی باید بیاد من رو به زور بخوابونه چون اگر کماکان بیدار بمونم فردا کار و زندگی رو از دست خواهم داد! :D
 

۹۵/۰۴/۱۹

نظرات  (۶)

۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۱:۰۱ بای پولار
شنیدم متنتون رو!
و باید بگم چقدر ضربه خوردم از این توهم احساسات توی زندگیم. هرچند هنوز که هنوزه نمی دونم تونستم کنترلش کنم یا نه...
پاسخ:
سلام. من هم شنیدم و شادمان شدم. ^ ^
اره.. مدیریت کردنشون سخته، اما سخت تر شناختنشون هست. اینکه بتونی موقع وقوع حادثه تشخیص گذاری کنی و به موقع دست به عمل بزنی. نیاز به تمرین زیاد داره.
چقدر خوب بود این متن
پاسخ:
سلام.
:)
۲۰ تیر ۹۵ ، ۱۴:۵۷ ریحانه. الف :)
چه قدر پسره جنتلمن بودعآ یجورایی :|
پاسخ:
سلام.
بیشتر دنبال ِ دردسر می گرده تاجنتلمن باشه. :D
عکسش اونقدر هیجان داشت که نتونم مطلب رو درک کنم
پاسخ:
شبیه بانجی جامپینگ ِ دونفره ست. :D
۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۱:۲۵ آقاگل ‌‌‌‌
این احساسات هم داستانیه ها!
یک سری احساسات هم هست که خیلی خوبه. مثل احساس گرسنگی.

پاسخ:
اصلاً روان ِ آدمی در عین ِ ساده بودن اینقدر پیچیده ست که کسی نمی تونه مال ِ خودش رو سر در بیاره چه برسه به دیگران!

بفرمایید خورشت قیمه. :D
پریدن هم دو نفره اخه؟
پاسخ:
اره :))
البته اینجا دختر افتاد بعد پسر پرید که بگیرتش.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">