جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

آش ِ مهربانی

يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۴۴ ب.ظ

1. از نظر بچه‌های کلاس من شبیه مادربزرگ‌ها با جیب‌های جادویی هستم. که هر نوع خوراکی ممکنه ازش بیرون بیاد. مثلا دست کنم داخلش و آبنبات‌چوبی ِ عصایی شکل بیرون بیارم و بدم بخورن.

2. از دیدگاه ِ خودم حکم اون پیرزنی رو دارم که هانسل و گرتل رو برد به کلبه‌ش که در، دیوارها، راه‌پله، نرده‌ها و کلاً همه چیزش از خوراکی‌های خوشمزه بود. البته که من مثل اون پیرزن قصد شومی برای بچه‌ها ندارم. دوستم معتقده کفه‌ی ترازو به سمت اینکه من اونها رو موش آزمایشگاهی قرار دادم برای تست کردن غذاهای جدیدم؛ خیلی سنگین‌تره نسبت به خیرخواهی‌م! توجیهم اینه؛ برای منی که از خانواده دورم، در آشپزی هم اصطلاحاً دستم به کم نمیره؛ اولین گزینه طبیعتاً افرادی هستن که حکم خانواده‌ی دومم رو دارن. این فقط یک روی ِ قضیه ست. اصل ماجرا از جای ِ دیگه‌ای آب می‌خوره.

 

3.


خانه‌ی ما

اینجا، یکی از صبح‌های سرد بهمن ماه، ساعت 7:45 دقیقه صبح. به هر جون کندنی بود دیگ سنگین رو تا نصفه‌های راه خودم بردم بعد یکی از آقایون رو دیدم و حواله‌ش کردم به اون. بماند که فرداش عضله‌هام گرفته بود. نیم ساعت وقت داشتیم، تا قبل از شروع کلاس ضیافت ِ صبحگاهی برپا کنیم. استاد هم بی‌بهره نموند. مثل این بود که دست جمعی رفته باشیم دربند مثلاً. چسبید.
نکته‌ی خوشایند ماجرا اینه که این اخلاق به بچه‌ها هم سرایت کرده. مثلاً هفته‌ی بعدش یکی از آقایون با دیگ ِ آش وارد کلاس شد! البته آخر سر اعتراف کرد که آش دستپخت خانومش بوده.

4. بیاید یادبگیریم مهربانی رو در اطرافمون منتشر کنیم. اینجوری زندگی در کنار هم خیلی راحت‌تر میشه. حتی اون‌هایی که غریبه هستن، حس خاصی بهشون نداریم یا حتی دوست‌شون هم نداریم. چه فرقی می‌کنه؟ ما هم غریبه‌ای هستیم بین خیل ِ عظیم ِ آدم‌های دور ُ ورمون. یه روز هستیم یه روز دیگه نیستیم.
 

۹۴/۱۲/۰۲
ZaR

نظرات  (۱۵)

من هنوز منتظر آشم:دی
پاسخ:
میخوای عجالتاً خودم اومدم شهید بهشتی برات آش بیارم.
۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۸ سهیلا (کاتارسیس)
ایول بابا چه کارایی می کنید 😍😉😊😊😊

پاسخ:
تجربه کنیم دیگه :)) :P
۰۶ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۵۴ خانوم فیروزه ای ※※
:))))))))))))
پاسخ:
:D
۰۴ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۵۷ مهدی ابوفاطمه
احسنت
باریکلا
موفق و سربلند باشید
پاسخ:
متشکرم. پاینده باشید. ^ ^
سلام ممنون از فالو(:
وب باحالی داری عزیز
پاسخ:
سلام. تبسم خودمونی دیگه؟

من الان تازه از دانشگا اومدم. گشنمه شدییییییییییییییید

یعنی انقدر دلم آشششششششششششش خواست که حاضرم مجازی شم بپرم تو اون دیگت!

خصلت بسیار خوبیه این دست به کم نرفتنت!

قطعا یه روزی یه جایی هم یه چیزی بهت میرسه که حسابی بهت میچسبه. مثل آش خوشمزت که به هم کلاسی هات میچساه اول صبحی.

پاسخ:
ســـــــــلام نخودچی بانو. کامنتت رو دیدم خوشحال گشتم.
خســــته نباشی. خدا هوای ِ هوس ِ مادرخانومی ها رو داره :))

درسته. خودم از ازشون نتایج خوبی دیدم و هم خیلی چیزها یاد گرفتم.
۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۵۳ آدرینا عظیمی
واسه ما جنبه ی تنبیهی داشت، یعنی هرکس تاخیر داشت سر کلاس باید جمع رو مهمون می کرد، اصولا هم چای و شیرینی. چقدر استادمون باج گرفت اون ترم :|

برعکس یه استاد دیگه داشتیم که با جون و دل خوراکی ها رو سهیم می شدیم باهاش. حس خوبی داشت :)
پاسخ:
سلام.
آره از این مدل استادا دیدم.. یا مثلا اگه کسی گوشی ش سر کلاس زنگ بخوره باید بره شیرینی بخره! :D
یه دوستی داشتم تو دانشگاه که بهش می گفتم پیرزن خنزر پنزری البته لحن من محبت آمیز بود و خودشم عاشق این صفت بود، آخه همیشه تو جیبش نخودچی کیشمیش وآجیل و شکلات داشت:)

پاسخ:
خنزر پنیری :))
چقدر خوبه! مثلا سال ها بعد اگر در دانشگاه من رو به اسم ِ خانوم آشی بشناسن خوشحال میشم.
۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۴ فاطیما کیان
شماها چقدر باحالین آخه , دوره ی دانشجویی ما همه ناخن خشک بودن ماشاالله , ابول خوشم اومد :)
پاسخ:
اینجور کارا حالت اینرسی داره. وقتی جا افتاد هر کسی یه قسمت کار رو میگیره. مثلا من آش رو می برم دوستم پیازداغ ش رو میاره اون یکی کشک رو میاره و .. 
خیلی حس خوبی داره خیلی.
۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۰۵ رها مشق سکوت
منم همیشه آش زیاد درست میکنم، یعنی تنها غذاییه که دستم به کم نمیره، دلم میخواد دسته جمعی بخورمش، ولی خب از اونجایی که فقط خودمم و آقای خوب، تا چندروز هی خودم آش میخورم :D
پاسخ:
چقدر آش خوووبه چقدر ررررر!  :))
ما هم کسی رو نداریم اینجا یعنی وقتی نذری می پزم، مجبورم کل مغازه های محل و همسایه ها رو آباد کنم تا آش تمام بشه! 
توصیه می کنم این کار رو امتحان کنید. حس خوبی در محل زندگی پراکنده می شه.
من آش میخوام:( آش:( آااااش:(
پاسخ:
من دعا می کنم به زودی یه آش خوشمزه بیوفته در دامن ت ^ ^
خوش بحال هم کلاسی هاتون
:)
حسودیم شد بهشون!
کاش منم هم کلاسی شما بودم :دی

پاسخ:
اون که بعله! :))
ولی کلا با اینکه زیاد می زنیم سر و کله ی همدیگه اما هوای هم رو داریم.  
بیاید شیراز یه آش مهمون من.
خوش به حال دور و وریای شما
چه دوست مهربونی دارن 
پاسخ:
من یه آش به شما بدهکارم دوست جاااانم.
اصلا قابلمه به این اندازه از کجا اوردی؟نکنه از خونه اوردی؟:دی
پاسخ:
آفرین نکته سنج :))
مال مامان همکلاسی مه ، دید هی میریم ازش میگیریم بهتر دید بدش برای خودمون اصلا :D

بابا دمت گرممم
چه کارایی میکنی
من فوقش یه جعبه شیرنی سنتی از شهرمون ببرم سرکلاس
(((:
پاسخ:
برای دور زدن ِ بیکاری و تنهایی مورد موثریه. :D
خوبه تو معرفت داری شیرینی رو میاری!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">