جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

من از سوسک ها متنفرم. حتی بیشتر از مارمولک ها حتی بیشتر از پشه کوره ها. خانه ی ما از نعمت هر سه نوع اینها برخوردار است. از بین همه از سوسک‌های سومین خانه‌ی دانشجویی مان بیشتر از همه متنفرم. سوسک های این خانه جهش یافته اند، مار خورده و افعی شده اند! هیکل کروکودیل دارند بهمراه یک سر نترس و ماجراجو. هیچ جای خانه از دستشان در امان نیست، آنقدر کار بلدند که روی دیوار هم می‌روند و حتی روی سقف هم خودشان را نگه می‌دارند. سرعت حرکتشان بسیار بالاست و با سم نمی‌میرند فقط کمی گیج می‌شوند. شب ها بیشتر از هر زمان دیگری هایپراکتیو می‌شوند. هر جا بخوابی تو را شکار می‌کنند. روی زمین ِ پذیرایی کارشان راحت تر است اما آنقدر سرتق هستند که تا اتاق هم همراهت می آیند و تو را در خواب مستفیظ می‌کنند. حتی اگر از دستشان روی مبل بخوابی تا آنجا هم بالا می‌آیند و کارشان را به نحو احسنت انجام می‌دهند. انگار که سوسک های خانه ی ما آدم های خانه را بیشتر از کنج های خانه دوست دارند، حتی گاز هم می‌گیرند و از خودشان یادگاری به جا می‌گذارند. ساعت ۴:۴۴ دقیقه ی صبح است، نشسته ام روی مبل و جرات خوابیدن ندارم. میترسم ناغافل از سویشان مورد تجاوز قرار بگیرم. به این فکر میکنم که از طبیعت به کدام ارگان می‌شود شکایت کرد؟ 

 

شاید از خودتان بپرسید چرا تا حالا کاری برای ریشه کن کردنشان انجام نداده ایم؟ در این سه سال کاری نمانده که انجام نداده باشیم، سال اول جایشان را پیدا کردیم سم زدیم و آنجا را مسدود کردیم اما باز هم از رو نرفتند. راه ِ چاه ِ کوچک توالت را یاد گرفتند و بعد از آن راه اصلی که برایشان باز شد یعنی از در خانه تشریف مبارکشان را می آورند، مثل یک مهمان عزیز و دوست داشتنی. چرا؟ چون ما آنقدر با این خانه بلاتکلیفیم و معلوم نیست چقدر دیگر اینجا بمانیم که زورمان می آید پول برای سرویس کردن کولر خرج کنیم در نتیجه مجبوریم شب ها در ورودی را چهار طاق باز بذاریم که از حیاط که رو به روی در ورودی است باد خنک به داخل خانه بیاید. و سوسک ها و باقی جانوران هم از این موقعیت نهایت استفاده رو می‌برند و چرا نبرند واقعا؟ این جزء سرشت شان است. 

ساعت پنج شد.. سرم سنگین است و خوابم می آید. جایم را سر شب در اتاق انداخته بودم، حاضر بودم گرما ی بیشتری تحمل کنم اما از دست آنها در امان باشم، اما باز هم نصف شب دچار شبیخون شدم! موفق نشدم بکشمش، فرار کرد داخل کمد لباشگسی و نا پدید شد، من هم فرار کردم و جایم را در پذیرایی انداختم. اما میترسم اینجا بخوابم و البته هیج راه دیگری هم ندارم. به شب زنده داریِ بی کیفیتی که داشته ام فکر میکنم و صبح تا ظهری که از دست خواهم داد. و اینکه چقدر از خانه ی دانشجویی و تجربیات مسخره اش خسته و منزجر شده ام‌. 

 

پ.ن. این نوشته از روی خشم و انزجار و بلاتکلیفی نوشته شده و ارزش دیگری ندارد. 

۵ نظر ۱۴ تیر ۰۲ ، ۰۵:۱۹
ZaR

?Ready

I was born ready and then i was not born ready for a while but now i'm back to being born ready

.I am ready like hell

۳ نظر ۱۴ خرداد ۰۲ ، ۰۲:۲۲
ZaR

The power to be strong
And the wisdom to be wise
All these things will come to you in time
On this journey that you're making
There'll be answers that you'll seek

?P.S. trust the fate

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۳۴
ZaR

خواندنی‌ها:

آیا تا به حال قلبت به خاطر تمام شدن کتابی به درد آمده است؟ آیا شده تا مدت‌ها بعد از تمام کردن کتابی نویسنده‌اش همچنان در گوشت نجوا کند؟ 

الیزابت مگوایر/ در ِ گشوده

همیشه راه حلی برای ناامیدی هست و آن، وعده‌ی زیبایی‌هایی‌ست که در آینده در انتظار است. می‌دانم که از راه می‌رسند، چون در گذشته آنها را دیده و احساس کرده‌ام.
تولستوی و مبل بنفش/ نینا سنکویچ

حالا که درد را به جان خریده بودم تا چیزی درباره‌اش یاد بگیرم، بهتر بود بپرسم آیا واقعا میلی به دانستنش داشتم. بله داشتم. باید می‌دانستم، اما حالا از دانستنش خوشحال نیستم.

هانا کولتر/ وِندل بِری

دیدنی‌ها:

Tolkein 2019

"هِلهایمِر!"

 

شنیدنی‌ها:

همایون شجریان - قلّاب
مقدار ِ یار ِ هم‌نفس چون من ندارد هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
سعدی چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر نرو
ای بی‌بصر من می‌روم؟ او می‌کشد قلّاب را

 

پ.ن. ان شاء الله امسال سال ِ خواندنی‌ها، دیدنی‌ها و شنیدنی‌هایی باشد که مثل قلّاب ذهن و دلم را گیر بیاندازند.

۶ نظر ۰۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۴۸
ZaR