جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۱۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

" همیشه که نباید چالش‌ها توی وقت آزاد و حال خوب انجام بشن. یک موقع‌هایی هم می‌شه که تو خودت تهی باشی و وقت سر خاروندن هم نداشته باشی و اون‌ها یک چیزی بهت اضافه کنن. " نقل به مضمون از اینجا. البته مثل اینکه مبدا این چالش اینجاست.

من هم دوست دارم از این ایده استفاده کنم و برای خودم چالشی بذارم. چون احساس می‌کنم درونم به یک سم زدایی نیاز داره و نوشتن برای پیش‌برد این پروسه می‌تونه بسیار کمک کننده باشه. پس شروع می کنم، البته به روش خودم. هفت روز چالش، هفت پست. اگر موقعیت جور بود ممکنه برای ده روز یا چهارده روز هم تمدید بشه تا ببینیم چی پیش میاد.

دلم می‌خواد توی این هفت تا پست از تاریکی‌ها حرف بزنم. چون می‌گن در اصل نور درون ِ تاریکی جا داره و این دو هیچ وقت از هم جدا نیستن. پس هنر اینه که در تاریکی‌ها بتونی نور رو پیدا کنی. شاید خدا کمک کرد و درون ما هم صیقلی خورد. یا علی.


+ برای همون چند نفری که اینجا رو می‌خونن، اگر دیدید زیادی منفی شد لطفاً نخونیدشون. [وی با خودش فکر می‌کنه حالا چی می‌خواد بگه مثلا!:D]

 

پ.ن. چون باید بتونم راحت باشم که حرفام بیاد [:D] زبان این چالش حالت محاوره داره. به همین دلیل یک موضوع جدید اضافه کردم به اسم "خودمونی" و چالش خودشناسی رو زیر مجموعه‌ش قرار دادم.

۱ نظر ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۰۷:۲۳
ZaR

 

این روزها قاب دلخواه من این شکلیه:

 

_دویدن رو خیلی دوست دارم، مرحله‌ی آخرش رو بیشتر. اونجا که چند دقیقه بیشتر به پایان باقی نمونده و باید هر چه در توان داری بذاری که زودتر به خط پایان برسی(بخونید کعنهو یک اسب یورتمه بری). تمام اعضای بدن چه بیرونی و چه درونی دست به دست هم می‌دن که زودتر به هدف برسی. شاید بشه گفت اون چند دقیقه با اینکه سخت‌ترین قست برنامه است؛ باحال‌ترین قسمت هم محسوب میشه جوری که تجربه‌ی دوباره اون حس انگیزه‌ای می‌شه برای دفعات ِ بعد و به جون خریدن سختی‌هایی که داره.

_اینجا، دقیقا بعد از دویدن، وقتی که حتما باید چند دقیقه‌ای رو افقی بگذرونم که خون به مغزم برسه. برای من زاویه‌ی این عکس در عین حال که خاکی‌ترین حالت ممکن رو نشون می‌ده، رها ترین لحظه‌ی ممکن هست.

 

پ.ن. جهت شرکت در چالش «قاب دلخواه خانه‌ی من»
البته نمی‌دونم قاب عکس من رو میشه جزء چالش حساب کرد یا نه؟ چون بیرون از خونه بود و یکی از پروتکل‌ها رو نداشت.

۱ نظر ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۰۳:۳۹
ZaR