رکـورد زدم. مرداد ماه رو بالغ بر 94 ساعت فیلم و سریال دیدم. با احتساب ِ این موضوع که این ساعات غالباً در «روزهای کاری» و «در راه» خلق شدهاند، جای بسی شادمانی است بهمراه دست ُ جیغ ُ هـورا! (در حال بشکن زدن بهمراه عینک دودی. :D)
فیلم Intern، وقتی آنه هاتاوی میفهمه همسرش بهش خیانت کرده؛ یه جا رابرت دنیرو بهش میگه : «جوری زندگی کن انگار کار سادهایه حتی اگه نیست.» واقعاً جواب میده. مثل وقتی که چیزی رو با زحمت زیاد و دست تنها ساخته باشی و برات ارزشمند باشه بعد کسی بیاد و خرابش کنه. بشکنه و بگه: «چیزی که ساختی به درد عمهات میخوره، از نو بساز.»
وقتی فیلم Hacksaw Rige رو دیدم یه جمله به ذهنم اومد: «ما چقدر آدمای بیایمانی هستیم و حتی خودمون هم خبر نداریم. این چه جور ایمانیه که راسخ نیست؟ زمین و زمان رو قضاوت میکنیم(حتی ناخواسته)، اخم میکنیم و از گذشته زخم میخوریم، از حال ِ زندگیمون و لحظهای که در جریانه متنفریم و از آینده میترسیم.» و وقتی فیلم Manchester by the sea رو دیدم فهمیدم ذائقهم حقیقتاً هندی شده. چون آخرش رو نپسندیدم و فکر میکردم: «چرا پایان داستان آدمهای عادی نباید اسطورهای باشه؟» آدمهای عادی با تمام ضعفهاشون این حق رو دارن که داستانشون رو قهرمانانه به پایان ببرن. چرا که نه؟
Manchester by the sea , 2016
*عنوان نوشت: "طلب کردن هر نقشی در زندگی زمان خاصی برای طبیعت آفرینی دارد. زمانی که مربوط به خواستن علم است نمیتوان طلب رزق و روزی کرد."
من: از کجا بفهمیم خب؟
بالغ درونم: زور نزنی میفهمی.
پ.ن. بازم رکورد زدم، دیروز بالغ بر 110 نفر رو از صبح تا بعد ظهر مدیریت کردم. همیشه این کار رو دو سه نفری انجام میدادیم اما دیروز قرعه به نام من افتاده بود که با پیر ُ جوون ُ خانوم ُ آقا سر و کله بزنم، سوال جواب بدم و صد البته فحش بخوردم ولی در عوض لبخند تحویل بدم. الکی معذرت خواهی کنم و الکی چشم بگم ولی کار ِ خودم رو انجام بدم. اینقدر این کارا رو انجام داده بودم که وقتی بیرون اومدم منتظر بودم اتفاقی بیوفته و ناخودآگاه سر خم کنم و عذرخواهی رو از سر بگیرم که به بزرگی ِ خودتون ببخشید امروز هوا گرمه و اذیت میشید مثلاً! :)) :|