پ.ن. " احترام به شکست ها، اگر نرسیدنها به نفرت تبدیل نشود و از آن رد شویم تبدیل به احترام میشود که حسرتی درش نمیماند. "
بینوایان / ویکتور هوگو
پ.ن. " احترام به شکست ها، اگر نرسیدنها به نفرت تبدیل نشود و از آن رد شویم تبدیل به احترام میشود که حسرتی درش نمیماند. "
بینوایان / ویکتور هوگو
میسوزم و میسازم نـــَه! میسازم که بسازم! باشرایط ِ نا به سامان ِ دلی، فکری، ذهنی، عملی ِ این روزها. جالب اینجاست که این روزها در حیطهی عمل بهتر از همه ظاهر شدهم! چیزی که قبلاً به این صورت سابقه نداشته، در احوالات ِ قمر در عقرب ِ گذشته. این یعنی چیزهایی ریشهای عوض شدهان. و وقتی ریشه عوض بشه تنه عوض میشه، شاخهها، برگها و میوهها عوض میشن! این درخت عوض شده و حالا در سربالاییها این تغییرات به وضوح نمایان شدهان. و چکاوک با خودش زمزمه میکنه: مرغ زیرک چون به دام اُفتد چی؟ تحمّل بایدش جانا.
نیم رخ ها / ایرج کریمی
کفشهایم کو / کیومرث پور احمد
انگار جدیداً میشه سینماها رو سهشنبهها جزء پرترافیکترین مکانها به حساب آورد. مخصوصاً پردیسها که تجاری تفریحی هم هستن و وسایل ایاب و ذهاب مشتریها رو در سر ُ شکل ِ اعلا با قیمتهای گزافتر از حد ِ معمول فراهم میکنن! هر چند باری که سهشنبهها بدون ِ برنامه رفتیم موفق به دیدن فیلمهای پرطرفدار مثل ابد و یک روز و بادیگارد نشدیم و در دو هفتهی اخیر دو فیلم بالا نصیبمون شد. که البته از این قسمت ِ ناخواسته راضی بودیم. مخصوصاً نیم رخ ها رو که ساعت 10 شب یکهو در دامنمون افتاد. تنها اطلاعی که از فیلم داشتم این بود که روز قبل اسمش رو در این پست ِ وبلاگ روز از نو شنیده بودم. وقتی نشستیم.. بابک حمیدیان که وارد شد گل از گل ِ من شکفت. :D
از هر دوشون میشه اشکالاتی گرفت. مثل ِ پایان ِ آب هندونهای ِ نیم رخ ها!! :| که تصمیمات و روحیات ِ زن ِ داستان رو یه جورایی زیر سوال میبره(اگه نظر من رو بخواید)، مثل نحوهی رمزگشایی از داستان ِ کفشهایم کو و ...
امّا هر دوی این فیلمها این توانایی رو دارن که روی ِ احساس ِ بیننده دست بذارن. میشه به دنیای ِ داستان وارد شد و آدمهاش رو باور کرد. احساس ِ استیصال دختری رو که هر کاری میکنه پدرش قادر به شناختنش نیست. احساس ِ دو خانومی که دارن مهمترین مرد ِ زندگیشون رو از دست میدن و هر کدوم به روش خودشون سعی در خوشحال کردنش دارن. یا حتی احساس ِ مردی که بین ِ کشمشهای مادر و همسرش گیر کرده و با حال ِ خرابش سعی داره اوضاع رو کنترل کنه. ته موندهی شادیهای کوچکشون که در هر دو فیلم به صورت قشنگی نشون داده شده.
+ رضا کیانیان و بابک حمیدیان در نوع خودشون عالی بودن. حمیدیان نقش یه فرد سرطانی رو بازی میکنه و تو تا اعماق وجودت میتونی درکش کنی، درد رو از تک تک حرکاتش و چنگ زدن به آخرین لحظههای زندگی رو بفهمی... در فیلم کفشهایم کو موسیقی پررنگه و نوع ِ روایت ِ نیم رخ ها ادبی هست که خیلی خیلی به دل میشینه و برای اهل هنر و ادبیات میتونه خوراک خوبی باشه.
پ.ن. در راه برگشت از فیلم نیم رخ ها دو حس ِ متفاوت داشتم. دخترکی بودم با چشمهای قرمز که بینیش رو بالا میکشه ولی با خودش چنین گفتوگویی داره: «رفتیم گرفتاریهای ملت رو دیدیم، برای بدبختیهاشون و بدبختیهای خودمون گریه کردیم، سبک شدیم و برگشتیم! فقط اینجور مواقع آدم باید یادش باشه دستمالی چیزی همراه خودش داشته باشه که اون وسط کاسهی چهکنم چهکنم دست نگیره و در نهایت دست به دامن ساق دست ِ سورمهایش بشه!! یکی هم نیست بهمون بگه نونتون کمه آبتون کمه دو تا دختر تنها 10 شب پا میشید میرید سینما که بعد مجبور بشید دو برابر پول ِ بلیط ِ نیمبها کرایه تاکسی بدید و برگردید!»
وقتی میبینه جوراب رو برمیدارم؛ یه لنگهش رو کنار میذارم و سمت ِ چپی رو از یه جوراب دیگه انتخاب میکنم، با خنده میگه: «آخ من چه داستانهایی دارم برای بچههای تو تعریف کنم! مثلاً اینکه مادرشون عمداً جورابهاش رو تا به تـا میپوشید!» این سبک به پوشیدن کفش هم سرایت کرده. راهکار ِ سادهای هم داره، شستن یه کفش ِ قدیمی و دوتا بند ِ جدید به خرج دوهزار تومن.
پ.ن. در راستای ِ برنامهی کُریخوانی با انجمن ِ "دل ِ خوش سیری چند؟" و موضعگیریهای گاه بچهگانهش. [:D]