جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خوشمزه‌جات» ثبت شده است

این زندگی مال توئه. مال ِ تو.

 

پ.ن. از اون سالادها که در هر شرایطی روح آدم رو شاد می‌کنه. با روغن زیتون ِ اضافه...و بودار ایضاً.

۶ نظر ۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۲:۵۵
ZaR

وقتی پشت تلفن تهدید کرد وای به حالت وقتی برمیگردی دوباره نی قلیون شده باشی، نگفتم در طول یک ماه دو کیلو کم کردم در عوض پشت گوشی زدم زیر گریه و گفتم میخوام برگردم خونه..
رفتار هایی که باید 9 سال پیش که از خونه زدم بیرون انجام میدادم رو الان دارم بروز میدم.
هیچ وقت نشد از دوری و تنهایی گله کنم، آخه تنهایی هیچ وقت من رو اذیت نمی کرد، هیچ وقت حوصله م سر نمی رفت، بلد بودم چه طور سر خودم رو گرم کنم و بهم خوش هم می گذشت حتی اگه خسته از سر کار برگشته بودم.. به تعداد انگشت های دست هم نشد که بی غذا و گرسنه بمونم، همیشه اگه وقت نمی شد از قبل غذا آماده کنم وقتی می رسیدم خونه یه چیزی سر هم  می کردم و خدای من چقدر از خوردنش لذت می بردم. بی سابقه ست، همه می دونن چقدر غذا برام امر مهمیه و مخصوصا چقدر غذا درست کردن برای خودم به شیوه ی خودم رو دوست دارم، داشتم در واقع، از وقتی که اومدم یک بار هم وقتی تنها بودم دست به کار نشدم. حالا شب های تنهایی فقط زانوی غم بغل می گیرم و اعتراف می کنم دیگه این زندگی خالی رو نمی کشم..
میخوام برگردم، نمی تونم. باید بمونم، بیاستم و برای اهداف و آرزوهام تلاش کنم.
 

پ.ن. از این غذا ها منظورمه. البته همیشه هم خوشمزه نمی شدن، مثل این، چقدر بدمزه شده بود، نمیدونم چه ابداعی به کار برده بودم که نساخته بود!

۴ نظر ۰۶ دی ۹۹ ، ۲۳:۵۳
ZaR

1. چی جای سریال دیدن‌های نصفه شبی اون هم با کیفیت 720 نتفلیکس؛ وصل به تلویزیون رو می‌گیره؟ همراه با پارتنر ِ پایه و صد البته منوهای خوشمزه و سَردستی.
مثل این(تا حالا ترکیب نودل و کاهو رو امتحان کردید؟) یا این(شما هم آب سوپ ِ اضاف اومده از ظهر رو نگه می‌دارید و آخر شب ازش یه چیز محشر می‌سازید؟ اگر امتحان نکردید امتحان کنید). اگه بخوایم خیلی شخصی‌سازیش کنیم و موافق میل باشه می‌شه این. دیگه بعد از سال‌ها کم ُ زیاد کردن رسپی نودل می‌تونم بگم همـــه چی رو باهاش امتحان کردیم. حتی پای مرغ و ربّ انار، حتی آلو بخارا و گوشت گوسفند، حتی بامیه! نگم براتون از میزان شعفی که خلق این مزه‌های فضایی ایجاد می‌کنه. ادویه‌ی خود نودل به تنهایی مزه نداره، البته شاید به ذائقه‌ی ما نمی‌خوره واسه همین هرچی ادویه بشه بهش اضافه می‌کنیم. می‌تونیم اسم این استراتژی رو بذاریم: وقتی که نیاز ِ شکم هنگام دیدن فیلم و سریال باعث ِ عرضه‌ی رسپی‌های عجیب و غریب می‌شود.
 

2. Start Up


فکر کن با خواهرت همچین جایی دعوات بشه! :))

اصل ِ کلیشه ست این سریال. منتها همراه با رنگ و لعاب بصری بسیـار زیبا. اینقدر بعضی از سکانس‌ها چشم‌نواز هستن که هر لحظه انتظار داری یه اتفاق خارق‌العاده اون وسط بیوفته(با توجه به سابقه‌ی نویسنده و کارگردان). در حال پخشه، و سریال در حال پخش دیدن یعنی آسیب پذیری! یعنی نقطه ضعف دادن دست عوامل سریال! هفته به هفته می‌شینی سریال رو می‌بینی کم کم با فضای داستان ارتباط برقرار می‌کنی، اون وقت در یک ثانیه می‌تونن قصر آرزوهایی که برای داستان و شخصیت‌ها داشتی رو ویران بکنن. بیچاره‌ها انگار گروگان هستن دستشون!
البته خوبی ِ با هم دیدن سریال کلیشه‌ای اینه که شما هم در برابر اون‌ها قدرت دارید، مثلاً بشینین دور هم نولیت بخورید و روح مبارک نوسینده کارگردان و ما یتعلقات سریال رو آبکش کنید، آی می‌چسبه.

۶ نظر ۰۲ آذر ۹۹ ، ۰۳:۴۴
ZaR

کی باور می‌کنه این غذای لذیذ و خوش رنگ یک سومش سهم مرغ‌های حیاط شده باشه؟! چون خواهره از مزه‌ش خوشش نیومد و نخورد. نکته‌ی فاجعه بار ماجرا اینه که خمیر پاستا رو خودم درست کرده بودم!! چه زحمت ِ عبثی که به ورز دادن این خمیر گذشت. حالا سوالی که پیش میاد اینه که چرا چیزی که دوست داره و می‌خوره نمی‌پزم؟ جواب خیلی ساده ست، چون مرض دارم. و این دگرآزاری در بین خواهران ثبت جهانی شده.

۳ نظر ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۴۰
ZaR